1 چون گشادی دهان شکر خند تنگ شکر شود گشاده ز بند
2 در ببندی دو لب، دو عمر دهی که دو جان می کنی به هم پیوند
3 سوزم از دیدن لبت بنشست کز نظر می کشم حلاوت قند
4 چشم قصاب تو کشد هر روز در دکان بلا حیوانی چند
5 چشم بد دور درپذیر از من که مرا سوزی از طفیل سپند
6 پا مکش از سر من و بگذار سایه زیر پای سرو بلند
7 با غمت خسرو آنچنان خو کرد که به شادی نمی شود خرسند