- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون زبان در گفتگو، بیجا ز کام آید برون هست شمشیری که در بزم از نیام آید برون
2 چون بباد لنگر آن خوشخرام آید برون ناله صبحم بجهد از سینه شام آید برون
3 نیست در کام خرد چون میوه نارس قبول در تکلم از زبان حرفی که خام آید برون
4 در تماشایش ز رفتن باز ماند روزگار چون بناز از کوی خود آن خوشخرام آید برون
5 بگذرد در بزم اگر حرف لب میگون او باده بیتابانه از مینا بجام آید برون
6 نامه را چون مهر بر عنوان کنم، از شوق او نامم از خاتم بجای عکس نام آید برون
7 چون بر آرم نامش از لب، دود آهم در قفاست خواجه کی از خانه هرگز بیغلام آید برون؟!
8 بر شکسته بالی مرغ دل واعظ ز رحم اشک گردد دانه و، از چشم دام آید برون