- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف در آب معقد فکن آن آتش نشاف
2 گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست کآهوی شب افتاد کنون نافهاش از ناف
3 منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی بی جام مصفا نتواند که شود صاف
4 میخوارهٔ سرمست بدنیا نکند میل دیوانهٔ مدهوش ز دانش نزند لاف
5 صید صلحا می کند آن آهوی صیاد خون عقلا میخورد این غمزهٔ سیاف
6 هر دم که شود درج عقیقت گهر افشان گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف
7 آنکس که دل از هر دو جهان در کرمت بست بر وی چه بود گر بگشائی در اعطاف
8 کام دل درویش جزین نیست که گه گاه در وی نگرد شاه جهان از سرالطاف
9 آن به که زبان در کشم از وصف جمالت زیرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف
10 نقد دل مغشوش ببازار تو بردیم گفتند که کس قلب نیارد برصراف
11 خواجو بملامت ز درت باز نگردد عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف