چون آتش خور شعله زد از از خواجوی کرمانی غزل 574

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف

1 چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف در آب معقد فکن آن آتش نشاف

2 گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست کآهوی شب افتاد کنون نافه‌اش از ناف

3 منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی بی جام مصفا نتواند که شود صاف

4 میخوارهٔ سرمست بدنیا نکند میل دیوانهٔ مدهوش ز دانش نزند لاف

5 صید صلحا می کند آن آهوی صیاد خون عقلا می‌خورد این غمزهٔ سیاف

6 هر دم که شود درج عقیقت گهر افشان گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف

7 آنکس که دل از هر دو جهان در کرمت بست بر وی چه بود گر بگشائی در اعطاف

8 کام دل درویش جزین نیست که گه گاه در وی نگرد شاه جهان از سرالطاف

9 آن به که زبان در کشم از وصف جمالت زیرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف

10 نقد دل مغشوش ببازار تو بردیم گفتند که کس قلب نیارد برصراف

11 خواجو بملامت ز درت باز نگردد عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف

عکس نوشته
کامنت
comment