-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید از تیره شبم صبح درخشان بنماید
2 از بس دل سرگشته که بربود در آفاق امروز دلی نیست که دیگر برباید
3 زین بیش مپای ای مه بی مهر کزین بیش پیداست که عمر من دلخسته چه پاید
4 گر کام تو اینست که جانم بلب آری خوش باش که مقصود تو این لحظه برآید
5 در زلف تو بستم دل و این نقش نبستم کز بند سر زلف تو کارم نگشاید
6 هر صبحدم از نکهت آن زلف سمن سای برطرف چمن باد صبا غالیه ساید
7 در ده می چون زنگ که آئینه جانست تا زنگ غمم ز آینه جان بزداید
8 مرغان خوش الحان چمن لال بمانند چون بلبل باغ سخنم نغمه سراید
9 در دیدهٔ خواجو رخ دلجوی تو نوریست کز دیدن آن نور دل و دیده فزاید