1 چون سپرم نه میان بزم به نوروز درمه بهمن بتاز و جان عدو سوز
2 باز تو بی رنج باش وجان تو خرم بانی و با رود و با نبیذ فنا روز
1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
1 پوپک دیدم به حوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا
2 چادرکی دیدم رنگین برو رنگ بسی گونه بر آن چادرا
1 چون بچهٔ کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد پرّ و بیوکند مویِ زرد،
2 کابوک را نخواهد و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار