1 چون کار دلم ز زلف او ماند گره بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره
2 امید ز گریه بود، افسوس! افسوس! کان هم شب وصل در گلو ماند گره
1 تا کی گویی که: اهل گیتی در هستی و نیستی لئیمند؟
2 چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند
1 بود اعور و کوسج و لنگ و پس من نشته برو چون کلاغی بر اعور
1 آفریده مردمان مر رنج را بیش کرده جان رنج آهنج را
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار