چون آینه از جلال الدین محمد مولوی غزل 1486

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چون آینه رازنما باشد جانم

1 چون آینه رازنما باشد جانم تانم که نگویم نتوانم که ندانم

2 از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم

3 ای طالب بو بردن شرط است به مردن زنده منگر در من زیرا نه چنانم

4 اندر کژیم منگر وین راست سخن بین تیر است حدیث من و من همچو کمانم

5 این سر چو کدو بر سر وین دلق تن من بازار جهان در به کی مانم به کی مانم

6 وان گاه کدو بر سر من پر ز شرابی دارمش نگوسار از او من نچکانم

7 ور زان که چکانم تو ببین قدرت حق را کز بحر بدان قطره جواهر بستانم

8 چون ابر دو چشمم بستد جوهر آن بحر بر چرخ وفا آید این ابر روانم

9 در حضرت شمس الحق تبریز ببارم تا سوسن‌ها روید بر شکل زبانم

عکس نوشته
کامنت
comment