چون روی بود بدان نکویی از عطار نیشابوری غزل 851

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

چون روی بود بدان نکویی

1 چون روی بود بدان نکویی نازش برود به هرچه گویی

2 رویی که ز شرم او درافتاد خورشید فلک به زرد رویی

3 چون در خور او نمی‌توان شد بر بوی وصال او چه پویی

4 خون می‌خور و پشت دست می‌خای گر در ره درد مرد اویی

5 جانان به تو باز ننگرد راست تا دست ز جان و دل نشویی

6 تو ره نبری تو تا تویی تو تا کی تو تویی تویی و تویی

7 چیزی که ازو خبر نداری گم ناشده از تو چند جویی

8 گر گویندت چه گم شد از تو ای غره به خویشتن چه گویی

9 باری بنشین گزاف کم‌گوی بندیش که در چه آرزویی

10 عطار کجا رسی به سلطان زیرا که کم از سگان کویی

عکس نوشته
کامنت
comment