- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون روی بود بدان نکویی نازش برود به هرچه گویی
2 رویی که ز شرم او درافتاد خورشید فلک به زرد رویی
3 چون در خور او نمیتوان شد بر بوی وصال او چه پویی
4 خون میخور و پشت دست میخای گر در ره درد مرد اویی
5 جانان به تو باز ننگرد راست تا دست ز جان و دل نشویی
6 تو ره نبری تو تا تویی تو تا کی تو تویی تویی و تویی
7 چیزی که ازو خبر نداری گم ناشده از تو چند جویی
8 گر گویندت چه گم شد از تو ای غره به خویشتن چه گویی
9 باری بنشین گزاف کمگوی بندیش که در چه آرزویی
10 عطار کجا رسی به سلطان زیرا که کم از سگان کویی