- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون بهر خرامیدن بارم ز زمین خیزد بس دشنه که یاران را اندر دل و دین برخیزد
2 سر و قد نوخیزش بنشت مرا در دل نه دل که به جان شیند سروی که چنین خیزد
3 شبها که کنم ناله بر یاد قدش، از من قامت شنود مؤذن چون بانگ پسین خیزد
4 گویی که صبا دل را برداشت ز جای خود چون در تگ اسپ خود آن ماه ز زین خیزد
5 بس کز حسد چشمش بیمار شود نرگس از شاخ عصا سازد، آنگه ز زمین خیزد
6 گر تیغ کشد بر من، من سر نکشم از وی کز من همه مهر آید، وز وی همه کین خیزد
7 ترسان گذرم سویش کز گوشه چشم او با تیر و کمان ناگه ترکی ز کمین خیزد
8 من سوخته عشقم، تو دم دمیم ای دل این سوخته را آتش آخر هم ازین خیزد
9 گر لعل لبش یابد زان گونه گزد خسرو کز کار بر آن خاتم صد نقش نگین خیزد