چون بهر خرامیدن بارم از امیرخسرو دهلوی غزل 481

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

چون بهر خرامیدن بارم ز زمین خیزد

1 چون بهر خرامیدن بارم ز زمین خیزد بس دشنه که یاران را اندر دل و دین برخیزد

2 سر و قد نوخیزش بنشت مرا در دل نه دل که به جان شیند سروی که چنین خیزد

3 شبها که کنم ناله بر یاد قدش، از من قامت شنود مؤذن چون بانگ پسین خیزد

4 گویی که صبا دل را برداشت ز جای خود چون در تگ اسپ خود آن ماه ز زین خیزد

5 بس کز حسد چشمش بیمار شود نرگس از شاخ عصا سازد، آنگه ز زمین خیزد

6 گر تیغ کشد بر من، من سر نکشم از وی کز من همه مهر آید، وز وی همه کین خیزد

7 ترسان گذرم سویش کز گوشه چشم او با تیر و کمان ناگه ترکی ز کمین خیزد

8 من سوخته عشقم، تو دم دمیم ای دل این سوخته را آتش آخر هم ازین خیزد

9 گر لعل لبش یابد زان گونه گزد خسرو کز کار بر آن خاتم صد نقش نگین خیزد

عکس نوشته
کامنت
comment