1 چون ز نسیم صبحدم زلف تو در هوا شود سنگ بود نه آدمی، هر که نه مبتلا شود
2 هر سحری که ترک من سر ز خمار بر کند بس که نماز مردمان هر طرفی قضا شود
3 حسن تو هم به کودکی آفت شهر گشت اگر زین چه که هست ذره ای برگذرد، بلا شود
4 این همه نسخه کاینه می ببرد ز روی تو گرنه به مهر و مه رسد پس تو بگو، کجا شود؟
5 باد خزان که بشکند شاخ جوانی چمن بر سر زلف، ار شبی برگذرد، صبا شود
6 سبزه خط نهان مکن تا بکنم نظاره ای پیش که در میان گل سبزه تو گیا شود
7 بر سر کویت از طرب، گو چه غلط شود مرا؟ وعده وصل تو شبی، گر به غلط وفا شود
8 طعنه زنند هر کسی شادی بزی و غم مخور خسرو خسته می زید، گر ز غمش رها شود