1 چون خواهم دل ز دلستان برگیرم روزی دو سه راه امتحان برگیرم
2 گه دل ز دل و گاه زجان برگیرم زان بس دل ازو اگر توان برگیرم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دردا که یار بر سر لطف نهان نماند نامهربان دو روز به ما مهربان نماند
2 شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم کز سوز سینه در تن من استخوان نماند
1 مخواه از دوستان ای دوست عذر کمنگاهی را که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را
2 نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل ز شب هر صبحدم میافکند داغ سیاهی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به