-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون کنم معشوق عیار آمدست دشنه در کف سوی بازار آمدست
2 دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است لاجرم خونریز و خونخوار آمدست
3 همچنان کان پسته میریزد شکر همچنان آن دشنه خونبار آمدست
4 هست ترک و من به جان هندوی او لاجرم با تیغ در کار آمدست
5 صبحدم هر روز با کرباس و تیغ پیش تیغ او به زنهار آمدست
6 آینه بر روی خود میداشتست تا به خود بر عاشق زار آمدست
7 از وصال او کسی کی برخورد کو به عشق خود گرفتار آمدست
8 او ز جمله فارغ است و هر کسی اندرین دعوی پدیدار آمدست
9 لیک چون تو بنگری در راه عشق قسم هر کس محض پندار آمدست
10 عاشق او و عشق او معشوقه اوست کیستی تو چون همه یار آمدست
11 جز فنائی نیست چون میبنگرم آنچه از وی قسم عطار آمدست