1 چون نآرم آنکه فارغ زان آشنا گریزم گه در فسون نشینم، گه در دعای گریزم
2 بوی کشنده او خود همره صبا شد خلق از سموم وادی، من از صبا گریزم
3 شمشیر بر کشیده عشق و مرا در آن کوی پای خرد شکسته چون از بلا گریزم
4 هر جانور که باشد بگریزد از بلایی من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟
5 خسرو، مگوی در کش پا از طواف کویش کو نیست آن حریفی کز وی به پا گریزم