چون مرا جمعی از جلال الدین محمد مولوی غزل 817

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چون مرا جمعی خریدار آمدند

1 چون مرا جمعی خریدار آمدند کهنه دوزان جمله در کار آمدند

2 از ستیزه ریش را صابون زدند وز حسد ناشسته رخسار آمدند

3 همچو نغزان روز شیوه می‌کنند همچو چغزان شب به تکرار آمدند

4 شکر کز آواز من این خفتگان خواب را هشتند و بیدار آمدند

5 کاش بیداری برای حق بدی اینک بهر سیم و زر زار آمدند

6 چون شود بیمار از ایشان سرخ رو چون به زردی همچو دینار آمدند

7 خلق را پس چون رهانند از حسد کز حسد این قوم بیمار آمدند

8 در دل خلقند چون دیده منیر آن شهان کز بهر دیدار آمدند

9 همچو هفت استاره یک نور آمدند همچو پنج انگشت یک کار آمدند

10 تا نگردی ریش گاو مردمی سر به سر خود ریش و دستار آمدند

11 اهل دل خورشید و اهل گل غبار اهل دل گل اهل گل خار آمدند

12 غم مخور ای میر عالم زین گروه کاهل دل دل بخش و دلدار آمدند

عکس نوشته
کامنت
comment