- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد دماغ از سنبل او بسکه سودایی مرا خوشتر آید نکهت گلهای صحرائی مرا
2 بسکه از سودای زلفش میکنم دیوانگی گشته بر سر جمع داغش چون تماشائی مرا
3 چون ندارم چشم فیض از تیره روزان جهان گشته میل سرمه، شمع راه بینایی مرا
4 در جوانی میگرفتم من که تیغ از دست کوه عاقبت پیری گرفت از دست گیرایی مرا
5 عیشها با عیشهای رفته خود میکنم چون عصا برپای دارد یاد برنایی مرا
6 همچو پاکان میتوانم دست بر خاطر نهاد دست تا گردیده پاک از چرک دنیائی مرا
7 می نهد هرکس قدم در خانه ام دزد من است زآنکه مالی نیست دیگر غیر تنهایی مرا
8 طعن عریانی مزن واعظ که از سلطان عشق بی سر و پاییست تشریف سراپایی مرا