بزن که سوز دل من به از شهریار گزیدهٔ غزلیات 126

بزن که سوز دل من به ساز می‌گویی

1 بزن که سوز دل من به ساز می‌گویی ز ساز دل چه شنیدی که باز می‌گویی

2 مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز به گوش دل سخنی دل‌نواز می‌گویی

3 مگر حکایت پروانه می‌کنی با شمع که شرح قصه به سوز و گداز می‌گویی

4 به یاد تیشه فرهاد و موکب شیرین گهی ز شور و گه از شاهناز می‌گویی

5 کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد بزن که در دل این پرده راز می‌گویی

6 به پای چشمه طبع من این بلند سرود به سرفرازی آن سروناز می‌گویی

7 به سر رسید شب و داستان به سر نرسید مگر فسانه زلف دراز می‌گویی

8 به سوی عرش الهی گشوده‌ام پر و بال بزن که قصه راز و نیاز می‌گویی

9 نوای ساز تو خواند ترانه توحید حقیقتی به زبان مجاز می‌گویی

10 ترانه غزل شهریار و ساز صباست بزن که سوز دل من به ساز می‌گویی

عکس نوشته
کامنت
comment