1 پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال چشم من بتاخنهای گردد چو فانوس خیال
2 کاش چشمم را بر آری وقت کشتن تا شود کاسه چشم پر از خونم سگانت را سفال
3 وعده دیدار لیلی چون به عید افتاده است جای آن دارد که گردد قامت مجنون هلال
4 مست وصلش پر مشو ایدل که می باید کشید در شب هجران خمار مستی روز وصال
5 حسن او کز دست دانایان عنان دل ربود چون نگه دارد دل از وی اهلی شوریدهحال
دیدگاهها **