بسیار باشد، ای جان، از امیرخسرو دهلوی غزل 1945

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

بسیار باشد، ای جان، از همچو من غمینی

1 بسیار باشد، ای جان، از همچو من غمینی نازی که می کشم من از چون تو نازنینی

2 تا دست و پا نهادی در حسن کس ندیدم پایی به دامن اندر، دستی در آستینی

3 گر در جهان بگردی از جور خود نیابی بی آب دیده خاکی، بی خون دل زمینی

4 از شبروان کویت هر گوشه ای و آهی وز هندوان چشمت هر غمزه در کمینی

5 شمشیری از خیالت، بر ما سری و جانی زناری از دو زلفت، از ما دلی و دینی

6 پوشیده ام بر دل مشکین زره ز زلفت کز گوشه های چشمت ترکی ست در کمینی

7 زنبور وار بستی در خون من میان را زان لعل دلنوازم ناداده انگبینی

8 در شهر بند عشقت دانی که کس نداند قدری چو من غریبی، جز همچو من غمینی

9 شبهاست بنده خسرو کز پا نمی نشیند روزی نشیند آخر با چون تو همنشینی

عکس نوشته
کامنت
comment