-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد آن که پای مرا بوسه می زند او باش بیار باده که گشتم قلندر و قلاش
2 چو تو به رفت سر صوفیی چو من، ای مست به جرعه تر کن و هم از سفال خم بتراش
3 مرا ز مقنع زاهد کنید خرقه زهد کزین لباس فرو پوشم آن عبادت فاش
4 منم ز عشق تو خشخاش ذره ذره ولی به مته چند توان سر برید از خشخاش؟
5 شدیم ما همه بی پوست، بس که چهره ما بر آستانه سیمین بران گرفت خراش
6 به بزم آنکه دعایی کنند اهل صفا زهی سعادت، اگر طعنه ام زنند اوباش
7 اگر ز خامه کج افتاد نقش ما، چه کنیم؟ چگونه عیب توانیم کرد بر نقاش!
8 نبود بر در مسجد چو خسروا، بارم گرو به خانه خمار کردم این تن لاش