-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد ندارد پای عشق سر باشد
2 مراد دل کجا جوید بقای جان کجا خواهد دو چشم عشق پرآتش که در خون جگر باشد
3 ز بدحالی نمینالد دو چشم از غم نمیمالد که او خواهد که هر لحظه ز حال بد بتر باشد
4 نه روز بخت میخواهد نه شب آرام میجوید میان روز و شب پنهان دلش همچون سحر باشد
5 دو کاشانهست در عالم یکی دولت یکی محنت به ذات حق که آن عاشق از این هر دو به درباشد
6 ز دریا نیست جوش او که در بس یتیمست او از این کان نیست روی او اگر چه همچو زر باشد
7 دل از سودای شاه جان شهنشاهی کجا جوید قبا کی جوید آن جانی که کشته آن کمر باشد
8 اگر عالم هما گیرد نجوید سایهاش عاشق که او سرمست عشق آن همای نام ور باشد
9 اگر عالم شکر گیرد دلش نالان چو نی باشد وگر معشوق نی گوید گدازان چون شکر باشد
10 ز شمس الدین تبریزی مقیم عشق میگویم خداوندا چرا چندین شهی اندر سفر باشد