سعادت جو دگر از جلال الدین محمد مولوی غزل 586

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد

1 سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد ندارد پای عشق سر باشد

2 مراد دل کجا جوید بقای جان کجا خواهد دو چشم عشق پرآتش که در خون جگر باشد

3 ز بدحالی نمی‌نالد دو چشم از غم نمی‌مالد که او خواهد که هر لحظه ز حال بد بتر باشد

4 نه روز بخت می‌خواهد نه شب آرام می‌جوید میان روز و شب پنهان دلش همچون سحر باشد

5 دو کاشانه‌ست در عالم یکی دولت یکی محنت به ذات حق که آن عاشق از این هر دو به درباشد

6 ز دریا نیست جوش او که در بس یتیمست او از این کان نیست روی او اگر چه همچو زر باشد

7 دل از سودای شاه جان شهنشاهی کجا جوید قبا کی جوید آن جانی که کشته آن کمر باشد

8 اگر عالم هما گیرد نجوید سایه‌اش عاشق که او سرمست عشق آن همای نام ور باشد

9 اگر عالم شکر گیرد دلش نالان چو نی باشد وگر معشوق نی گوید گدازان چون شکر باشد

10 ز شمس الدین تبریزی مقیم عشق می‌گویم خداوندا چرا چندین شهی اندر سفر باشد

عکس نوشته
کامنت
comment