1 گردان به هوای یار چون گردونیم ایزد داند در این هوا ما چونیم
2 ما خیره که عاقلان چرا هشیارند وانان حیران که ما چرا مجنونیم
1 آن غریبی خانه میجست از شتاب دوستی بردش سوی خانهٔ خراب
2 گفت او این را اگر سقفی بدی پهلوی من مر ترا مسکن شدی
1 صوفیی در خانقاه از ره رسید مرکب خود برد و در آخر کشید
2 آبکش داد و علف از دست خویش نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
1 روستایی گاو در آخر ببست شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
2 روستایی شد در آخر سوی گاو گاو را میجست شب آن کنجکاو
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند