- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی
2 منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی
3 غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی
4 برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی
5 تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی
6 ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی
7 تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی
8 چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد که غذای روح باشد غم دوستان جانی
9 مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی
10 طمع وصال از تو هوس و خیال باشد که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی
11 که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی
12 صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی