از بسکه جان به تشنه لبی از اهلی شیرازی غزل 327

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

از بسکه جان به تشنه لبی درد کرده است

1 از بسکه جان به تشنه لبی درد کرده است آب حیات بر دل من سرد کرده است

2 امروز یافتم که چه درد از میان خلق مجنون و شان گمشده را فرد کرده است

3 گیرم که نیست ناله ام از غم نه عاقبت دردی است در دلم که رخم زرد کرده است

4 فریاد از آن غزاله مشکین که بوی او ماراچو باد صبح جهانگرد کرده است

5 اهلی بکنج صومعه سلطان وقت بود عشقش گدای میکده پرورد کرده است

عکس نوشته
کامنت
comment