- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو کودک سر فرود آرد به حجره بر سر حمدان چنان گردد که پندارم سمار و غست یا جله
2 درآویزم حمایلوار یکسر خویشتن را زو به گرد گردن و پشتش کنم آغوش چون بخله
3 همیچینم همیکوشم به دندان با زنخدانش همیپیچد غلام از رنج و با او میزنم کله
4 فراز گنبد سیمینش بنشینم به کام دل ز زر و سیم گنبد را به کام او دهم غله
5 بجنبانم قلم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فرو ریزد در آن شوله
6 برافشانم خدو آلوده چله در شکاف او چو پستان مادر اندر کام بچه خرد در چله
7 چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش که از بینی سقلابی فرود آید همی خله
8 نه دام اما مدام سرخ پر کرده صراحیها نه تله بلکه حجره خوش بساط او کنده با پله