بآب سبزه، به جان تن، بود از واعظ قزوینی غزل 215

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بآب سبزه، به جان تن، بود چه سان محتاج؟

1 بآب سبزه، به جان تن، بود چه سان محتاج؟ به درد عشق بود دل صد آنچنان محتاج

2 سخنوری نتوان بی سخن شنو کردن سخن به گوش بود بیش از زبان محتاج

3 بسی بود ز گدا احتیاج شاه افزون که هست او به جهان، این به نیم نان محتاج

4 ز احتیاج خلاصند بی کس و کویان ز خانه داری باشد بزه کمان محتاج

5 خموش را به سخنگو همین مزیت بس که نیستند خموشان به همزبان محتاج

6 کشیدم آنچه من از منت خسان واعظ مباد دشمن کس هم بدوستان محتاج

عکس نوشته
کامنت
comment