آید چو مرگ هستی پیرو جوان از واعظ قزوینی غزل 195

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

آید چو مرگ هستی پیرو جوان یکیست

1 آید چو مرگ هستی پیرو جوان یکیست در پیش برق، سبزه تر با خزان یکیست

2 از هیچکس، بجز دوزبانی ندیده ایم خلق زمانه را همه گویی زبان یکیست

3 منعم ز حال مردم بی برگ غافل است در پیش سرو، فصل بهار و خزان یکیست

4 فرق هنر ز بی هنری، قدردان کند میزان چو نیست، قدر سبک با گران یکیست

5 گند دماغ آرد، اگر ایستد دو روز مال جهانی فانی و آب روان یکیست

6 یک درد بود، در دل مجنون و کوهکن گر نسخه ها جداست، ولی داستان یکیست

7 آن کرد با من او، که به پروانه کرد شمع خوبان شهر را همه گویی زبان یکیست

8 واعظ چراغ محفل دلها کلام ماست زآن رو که با زبان دل ما شمع سان یکیست

عکس نوشته
کامنت
comment