1 دور از رخ دلگشایت ای مایه ناز معذورم اگر نموده ام دیده فراز
2 تاریک شد است بی تو بر من عالم در تاریکی دیده چه پوشیده چه باز
1 دردا که یار بر سر لطف نهان نماند نامهربان دو روز به ما مهربان نماند
2 شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم کز سوز سینه در تن من استخوان نماند
1 چون شیشه شکسته شد بهرحال که هست پیوستن آن به یکدگر ندید دست
2 وین طرفه که شیشه های دل را با هم تا نیست شکستگی نشاید پیوست
1 از من خبر ندارد، با آن که درویش جا کرده ام بسان خیال اندر آینه