1 وقت مرگ از سخنی درد مرا تسکین کن تلخی زهر اجل در دل من شیرین کن
2 من نگویم که مرا عشوه وصل تو دواست تو بهر شیوه که خواهی دل من تسکین کن
3 سیرت از غمزه دیدار نشاید دیدن یکنفس خواب کن و دیده من بالین کن
4 گر بر آنی که پس از مرگ به کوثر برسم یک دو حرف از لب شیرین خودت تلقین کن
5 دیده ام پاس خیالت تو بخار مژه داشت ناوک خود همه در دیده من پرچین کن
6 زرد رویم مهل ایگریه درین آخر عمر چونخزان چهره ام از خونجگر رنگین کن
7 در خم زلف تو اهلی دل مسکین خون کرد زلف مشکین بگشا فکر دل مسکین کن