-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بامداد دلم میجهد به سودایی ز بامداد پگه میزند یکی رایی
2 چگونه آه نگویم که آتشی بفروخت که از پگه دل من گشت آتش افزایی
3 فسون ناله بخوانم بر اژدهای غمش که آتشست دم او و ناله سقایی
4 عجب که دوش کجا بوده است این دل من که بر رخ دل من هست تازه صفرایی
5 به سوی جسم چو خاکسترم میا گستاخ که زیر اوست یکی آتشی و دریایی
6 به خوی آتش او من همیروم ای یار به حیلهها و به تزویرها و هیهایی
7 ز دردمیدن عشقش دلم شکست آورد که عشق را دم تندست و دل چو سرنایی
8 به جست و جوی وصالش دل مراست به عشق چه آتشین طلبی و چه آهنین پایی
9 حدیث آتش گویم ز شمس تبریزی که تا ز تابش نورش رسد به هر جایی