-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت تا که خویش از خواب نتوانست داشت
2 در عجب افتاد کین معهود نیست این ز غیب افتاد بی مقصود نیست
3 سر نهاد و خواب بردش خواب دید کامدش از حق ندا جانش شنید
4 آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست خود ندا آنست و این باقی صداست
5 ترک و کرد و پارسیگو و عرب فهم کرده آن ندا بیگوش و لب
6 خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
7 هر دمی از وی همیآید الست جوهر و اعراض میگردند هست
8 گر نمیآید بلی زیشان ولی آمدنشان از عدم باشد بلی
9 زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب در بیانش قصهای هشدار خوب