-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 شبی، آسایشم نبود، عجب بیداریی دارم شفا از چشم تو خواهم، عجب بیماریی دارم
2 همه شب می گزم انگشت حسرت را به دندان من همین است ار ز شاخ عمر بر خورداریی دارم
3 الا، ای ساقی فارغ دلان، می هم بدیشان ده که من با روزگار خویشتن خونخواریی دارم
4 برو، ای بخت خواب آلود، از پهلوی بیداران که تو شب کوریی داری و من شب کاریی دارم
5 جگر بریان و ناله مطرب و می گریه تلخم بیا مهمان من، جانا که شب بیداریی دارم
6 به یاد رویت از یاد تو خالی نیستم یک دم ز تشویش غمت گر چه فرامش کاریی دارم
7 چو خاک در شدم در زیر پای خود، عزیزم کن بدان عزت که پیش آستانت خواریی دارم
8 مرا گویی که دور از چون منی چون زنده می مانی؟ خیالت را بقا بادا که از وی یاریی دارم
9 به چشمت می کند خسرو، حق آن گر نمی دانی دروغی هم نمی گویی که مردم ساریی دارم