1 زهد بگذار و خرقه را بفروش جام می را بگیر و خوش می نوش
2 ذوق مستی کسی که دریابد گرچه عاقل بود شود مدهوش
3 در خرابات مست می گردم همچو رندان خوشی سبو بر دوش
4 ساغر می مدام می نوشم سرخوشانه چو خم می در جوش
5 راز هشیار پیش مست مگو ور بگوئی بگو که آن می پوش
6 گوهر بحر ماست گفتهٔ ما خوش بود هر که می کند در گوش
7 شاهد ماست ساقی سرمست نعمت الله گرفته در آغوش
دیدگاهها **