به تیره بختی خود کس از شهریار گزیدهٔ غزلیات 82

به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم

1 به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم

2 برای گفتن با دوست شکوه ها به دلم بود ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم

3 وگر نگاه امیدی بسوی هیچکسم نیست چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم

4 رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم

5 منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود به کشتزار طبیعت ندانم از چه دمیدم

6 یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم

7 ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه که خاک غم به سرافشان چو گرد باد دویدم

8 گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین به شهر روسیهان شهریار روی سپیدم

عکس نوشته
کامنت
comment