1 گویی که هست مردم چشمم چو آبخو یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو
1 مردان سازند جای در خانه زین باشند زنان خانه نشین همچو نگین
2 بر عکس بود کار من بی دل و دین در خانه زین زن و منم خانه نشین
1 چون نعره زنان قصد بکوی تو کنم جان در سر کار آرزوی تو کنم
2 در هر نفسم هزارجان می باید تا رقص کنان نثار روی تو کنم
1 نوری ز جمال خود بروزن فگنم برقی ز وصال خود بخرمن فگنم
2 من خار ره تو و خس باغ توام در هم فگنم، زود بگلخن فگنم