1 به هر جنبش که در زلفت ز باد صبحگاه افتد بسا دلهای مسکینان کزان زلف دو تاه افتد
2 گل اندر خوابگاه نرگس افتد گر وزد بویت ولیکن عشق بازان را خسک در خوابگاه افتد
3 تو می رو مست و غلتان، کو هزاران توبه باطل شو چه غم دارد ازان شاهد که زاهد در گناه افتد؟
4 ز چشمت کاروان صبر من تاراج کافر شد مسلمانان، کسی دیده ست کاندر شهر راه افتد؟
5 تو جولان می زنی و طالبان چون گرد دنبالت مبادا کان عنان در دست مست او مخواه افتد
6 سرم خاک ره سروی که چون بینند بالایش کلاه افتد ز سر بر خاک و سر پیش کلاه افتد
7 هوس دارد که در پایت سراندازی کند خسرو ولیکن کسی گدا را راه پیش پادشاه افتد؟