- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت در هرکه زد آتش رخ او جان مرا سوخت
2 گفتم که چرا سوختی ام خنده زنان گفت از شمع نپرسند که پروانه چرا سوخت
3 آنکس که زند طعنه بمن ز آتش عشقش اورا خود ازین آتش جانسوز کجا سوخت
4 آن مه دل من سوخت چه در هجر و چه در وصل این بین که مرا طالع خود در همه جا سوخت
5 تا جان مرا سوخت فروغ رخ آن شمع بس خرمن عشاق که این برق بلا سوخت
6 تا آه اسیران چکند با رخ آن گل کز آتش دلها جگر مرغ هوا سوخت
7 از عشق که؟ اهلی است ترا گریه ندانیم بس گریه جانسوز تو باری دل ما سوخت