آنشمع که حسنش دل ارباب از اهلی شیرازی غزل 404

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت

1 آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت در هرکه زد آتش رخ او جان مرا سوخت

2 گفتم که چرا سوختی ام خنده زنان گفت از شمع نپرسند که پروانه چرا سوخت

3 آنکس که زند طعنه بمن ز آتش عشقش اورا خود ازین آتش جانسوز کجا سوخت

4 آن مه دل من سوخت چه در هجر و چه در وصل این بین که مرا طالع خود در همه جا سوخت

5 تا جان مرا سوخت فروغ رخ آن شمع بس خرمن عشاق که این برق بلا سوخت

6 تا آه اسیران چکند با رخ آن گل کز آتش دلها جگر مرغ هوا سوخت

7 از عشق که؟ اهلی است ترا گریه ندانیم بس گریه جانسوز تو باری دل ما سوخت

عکس نوشته
کامنت
comment