آن پریرو هرکه خواهد دست از اهلی شیرازی غزل 869

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

آن پریرو هرکه خواهد دست دل در گردنش

1 آن پریرو هرکه خواهد دست دل در گردنش تا ندارد دست از عالم نگیرد دامنش

2 باشد از گمگشتگی یابی چو مجنون ره بدوست ورنه آن آهوی مشکین کس نداند مسکنش

3 برق حسن او نخواهد از درخشیدن نشست تا نخیزد عاشق بیچاره دود از خرمنش

4 کشته آن نرگس مستم که در هر گوشه یی صد چو من افتاده شد از غمزه صیدافکنش

5 اهلی دیوانه را گر همچنین سوزد جگر عاقبت خاکستری یابی به کنج گلخنش

6 مست سودای توام از فکر عالم بیخبر کی بود مجنون سر و سودای کار عالمش

7 هرکه چون اهلی سگ کوی پری رویی نشد گر ملک باشد که صاحبدل نخواند آدمش

عکس نوشته
کامنت
comment