-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فرشته می ننویسد گناه دم به دمش که از تحیر آن رو نمی رود قلمش
2 نه حد دیدن خلق است روی تو، مگر آنک قضا به قدر دو یوسف دهد جمال کمش
3 اگر به باغ روم دل بگیردم در دم که خون گرفته دل من به گوشه های غمش
4 سماع و ناله من نی ز خون دل جویند که ارغنون جگر خواریست زیر و بمش
5 کشم ز دست تو بر چوب جامه ای پر خون که هر که شاه بتان شد چنین بود عملش
6 کجا ز چاشینی درد دل خبر دارد کسی که نیست خلاص از وظیفه ستمش
7 جفای دوست به مقدار دوستیست عزیز عزیز عشق شناسد حلاوت المش
8 چه جای بانگ مؤذن بدین دل بد روز؟ که روزگار بسر شد به طاعت صنمش
9 به یک دم است کز و جان خسرو مسکین بمیرد ار نبود یاد دوست دمبدمش