- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست آنکه دزدیده در آن دیده خونخوار تو دیدست
2 چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت گر چه پیوسته کمان بر مه و خورشید کشیدست
3 جفت این طاق زمرد شد از آنروی چو گیسو طاق فیروزهٔ ابروی تو پیوسته خمیدست
4 سر زلفت ببریدند و ببالات خوش افتاد یا رب آن شعر سیه برقد خوبت که بریدست
5 آن خط سبز که از شمع رخت دود برآورد دود آهیست که در آتش روی تو رسیدست
6 ای خوش آن صید که وقتی بکمند تو در افتاد خرم آنمرغ که روزی بهوای تو پریدست
7 باد را بر سر کوی تو مجالست و مرا نیست خنک آن باد که بر خاک سر کوت وزیدست
8 رقمی چند بسرخی که روان در قلم آمد اشک شنگرفی چشمست که بر نامه چکیدست
9 خواجو از شوق رخت بسکه کند سیل فشانی همه پیرامنش از خون جگر لاله دمیدست