وه که از دست سر زلف سیاهت از خواجوی کرمانی غزل 119

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست

1 وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست آنکه دزدیده در آن دیده خونخوار تو دیدست

2 چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت گر چه پیوسته کمان بر مه و خورشید کشیدست

3 جفت این طاق زمرد شد از آنروی چو گیسو طاق فیروزهٔ ابروی تو پیوسته خمیدست

4 سر زلفت ببریدند و ببالات خوش افتاد یا رب آن شعر سیه برقد خوبت که بریدست

5 آن خط سبز که از شمع رخت دود برآورد دود آهیست که در آتش روی تو رسیدست

6 ای خوش آن صید که وقتی بکمند تو در افتاد خرم آنمرغ که روزی بهوای تو پریدست

7 باد را بر سر کوی تو مجالست و مرا نیست خنک آن باد که بر خاک سر کوت وزیدست

8 رقمی چند بسرخی که روان در قلم آمد اشک شنگرفی چشمست که بر نامه چکیدست

9 خواجو از شوق رخت بسکه کند سیل فشانی همه پیرامنش از خون جگر لاله دمیدست

عکس نوشته
کامنت
comment