-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنک عکس رخ او راه ثریا بزند گر ره قافله عقل زند تا بزند
2 آنک نقل و می او در ره صوفی نقدست رسدش گر به نظر گردن فردا بزند
3 گر پراکنده دلی دامن دل گیر که دل خیمه امن و امان بر سر غوغا بزند
4 عمری باید تا دیو از او بگریزد احمدی باید تا راه چلیپا بزند
5 در هر آن کنج دلی که غم تو معتکفست نیم شب تابش خورشید بر آن جا بزند
6 عارفا بهر سه نان دعوت جان را مگذار تا سنانت چو علی در صف هیجا بزند
7 زین گذر کن که رسیدست شهنشاه کرم خیز تا جان تو بر عیش و تماشا بزند
8 کف حاجت بگشا جام الهی بستان تا شعاع می جان بر رخ و سیما بزند
9 رخ و سیمای تو زان رونق و نوری گیرد که کف شق قمر بر مه بالا بزند
10 بر سرت بردود و عقل دهد مغز تو را عقل پرمغز تو پا بر سر جوزا بزند
11 خواجه بربند دو گوش و بگریز از سخنم ور نه در رخت تو هم آتش یغما بزند
12 بگریز از من و از طالع شیرافکن من کاخترم کوکبه بر آدم و حوا بزند
13 هین خمش باش که نور تو چو بر دلها زد نور محسوس شود بر سر و بر پا بزند