-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وهم بسی رفت و مکانش ندید فکر بسی گشت و نشانش ندید
2 هرکه در افتاد بمیدان او غرقهٔ خون گشت و سنانش ندید
3 دیدهٔ نرگس بچمن عرعری همچو سهی سرو روانش ندید
4 وانکه سپر شد بر پیکان او کشته شد و تیر و کمانش ندید
5 موی چو شد گرد میانش کمر جز کمر از موی میانش ندید
6 گر چه ز تنگی دهنش هیچ نیست هیچ ندید آنکه دهانش ندید
7 عقل چو در حسن رخش ره نیافت چاره به جز ترک بیانش ندید
8 دل که بشد نعره زنان از پیش کون ومکان گشت و مکانش ندید
9 این چه طریقست که خواجو در آن عمر بسر برد و کرانش ندید