- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرچه سوگندان خوری، کاکنون نکوتر دارمت من نیم ز آنها، بحمدالله که باور دارمت
2 شه رخی خوردم بهرچم بوداکنون خوشتر آنک عشق می گوید کزین صد لعب دیگر دارمت
3 ای که همچون خاک راهم، زیر پای آوردهای گر مرا دستی بود، با جان برابر دارمت
4 همچو نور خور، تو را بر دیده منزل گه کنم حیله این باشد چو بتوانم که در خوردارمت
5 گویمت همسایه ی وصلم بخواهی داشتن گوی از یک خان و مان داری پر از زردارمت
6 زر مگر معذور داری، لیک از دریای طبع گر اجازت میدهی تا غرق گوهر دارمت
7 دست بر هم میزدی دیروز و می گفتی اثیر گر جهانت بفکند من حاضرت بردارمت
8 گر هزاران آیت و افسون به من برخواندهای با منت این در نگیرد چون من از بردارمت