- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرچه در عشق تو جان درباختیم قیمت سودای تو نشناختیم
2 سالها بر مرکب فکرت مدام در ره سودای تو میباختیم
3 خود تو در دل بودی و ما از غرور یک نفس با تو نمیپرداختیم
4 چون بگستردی بساط داوری پیش عشقت جان و دل درباختیم
5 بر دوعالم سرفرازی یافتیم تا به سودای تو سر بفراختیم
6 آتش عشقت درآمد گرد دل ما چو شمع از تف آن بگداختیم
7 بر امید وصل تو پروانهوار خویشتن در آتشت انداختیم
8 گاه چون پروانهای میسوختیم گاه با آن سوختن میساختیم
9 همچو عطار از جهان بردیم دست تا نوای درد تو بنواختیم