اگر چه بلبل طبعم هزار از خواجوی کرمانی غزل 162

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست

1 اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست حدیث من گل صد برگ گلشن جانست

2 ز بیم چنگل شاهین جان شکار فراق دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست

3 چو تاب زلف عروسان حجله خانهٔ طبع روان خسته‌ام از دست دل پریشانست

4 چو از سر قلمم برگذشت آب سیاه سفینه ساز و میندیش ازینکه طوفانست

5 کسی که ملکت جم پیش همتش بادست اگر نظر بحقیقت کنی سلیمانست

6 دوای دل ز دواخانهٔ محبت جوی که نزد اهل مودت ورای درمانست

7 دل خراب من از عشق کی شود خالی چرا که جایگه گنج کنج ویرانست

8 چو چشمهٔ خضر ار شعر من روان افزاست عجب مدار که آن عین آب حیوانست

9 ورش بمصر چو یوسف عزیز می‌دارند غریب نیست که اورنگ ماه کنعانست

10 نه هر که تیغ زبان می‌کشد جهانگیرست نه هر که لاف سخن می‌زند سخندانست

11 اگر ز عالم صورت گذشته‌ئی خواجو بگیر ملکت معنی که مملکت آنست

عکس نوشته
کامنت
comment