-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه من آب رخ از خاک درت یافتهام گرد خاطر همه از رهگذرت یافتهام
2 چون توانم که دل از مهر رخت برگیرم زانکه چون صبح به سحرت یافتهام
3 بنشین یکدم و برآتش تیزم منشان که بدود دل و سوز جگرت یافتهام
4 در شب تیره بسی نوبت مهرت زدهام تا سحرگه رخ همچون قمرت یافتهام
5 خسرو از شکر شیرین بهمه عمر نیافت آن حلاوت که ز شور شکرت یافتهام
6 بچه مانند کنم نقش دلارای ترا زانکه هر لحظه برنگی دگرت یافتهام
7 گر چه رفتی و نظر باز گرفتی از من هر چه من یافتهام از نظرت یافتهام
8 ای دل خسته چه حالست که از درد فراق هردم از بار دگر خستهترت یافتهام
9 تا خبر یافتهئی زان بت مهوش خواجو خبرت هست که من بیخبرت یافتهام