1 اگرچه رسم بود دل بدلستان دادن بدست دل نتوان بیش ازین عنان دادن
2 سپرده ام دل خود را بدست خونخواری که راضیم ز رهیدن ازو بجان دادن
3 ز زهر چشم تو مردم یکی بخند آخر که زهر نیز بشیرینی توان دادن
4 بپایبوس تو در بزم وصل اگر رسم خوش است به بوسه گهی هم بر آستان دادن
5 نه آنچنان ز تو اهلی شدست خانه خراب که از خرابی او میتوان نشان دادن