1 هر چند من سگ توام ای مشگبو غزال با من سگ تو انس نگیرد بهیچ حال
2 آن عارض و لطافت و خال و خطم بسوخت وانگه چه عارض و چه لطافت چه خط و خال
3 گر یک نگاه صورت شیرین به بیندت حیران صورت تو بماند هزار سال
4 وصل من و تو قصه خورشید و شبنم است شبنم به آفتاب نشیند؟ زهی محال
5 هرگز مباد آنکه خیال تو بس کنم دارم خیال آنکه بمیرم درین خیال
6 این رستخیز کان قد نوخیز می کند پیداست از بدایت او غایت کمال
7 با ناز یار ما جز نیاز نیست سیری تشنه لب نخرد چشمه زلال
8 دانی که سوخت خرمن اهلی ز برق شوق؟ شمعی که جلوه میدهد آیینه جمال
دیدگاهها **