1 گرچه هجر امشب ره اهل نظر خواهد زدن ناگه از جایی که مقصودست سر خواهد زدن
2 یار رفت از شهر و اینک از سواد دیده ام خیمه با او مردم چشمم بدر خواهد زدن
3 ساز مردم ساختم دانم که دور از او اجل ناگهانم حلقه بر در بیخبر خواهد زدن
4 دم زدم زانشمع و برق غیرتم سوزد دهان گر سخن میگویم آتش در جگر خواهد زدن
5 رخنه اندر بزم شیرین همچو خسرو کی کند کوهکن هرچند سر بر سنگ در خواهد زدن
6 دور باش ایهمنشین کاینک زبان ناصح کشید باز بر رگهای جانم نیشتر خواهد زدن
7 پیر شد اهلی اگر دولت جوانمردی کند با حریف خویش دستی در کمر خواهد زدن