1 آن همه دعوی که اول عقل دعوی دار کرد دید چون رویت به عجز خویشتن اقرار کرد
2 رنج بیداری شبهای غم روشن نبود خفته بودم پیش ازین، هجر توام بیدار کرد
3 سجه گر زنار شد بر مشکن، ای پرهیزگار کاینچنین ها آدمی از بهر دل بسیار کرد
4 درج یاقوت لب لیلی مفرح هست، لیک کی توان بیچاره مجنون را بدان هشیار کرد
5 داند آن کز گلرخان خورده ست خاری بر جگر کز چه بلبل در گلستان ناله های زار کرد
6 دارد اندر دل غباری وقت تست، ای گریه،هان کار کن اندر دلش، گر می توانی کار کرد
7 سنگدل یارا، اثر در تو نکرد آهی که آن کشت اهل درد را بیدرد را افگار کرد
8 با من بیمار شیرین گشت معجون اجل زانکه عشقت چاشنیی خویش با آن یار کرد
9 هر چه خسرو پیش ازین در پیش خوبان سجده کرد پیش محراب دو ابروی تو استغفار کرد