- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه مستی خلق از ساغر و پیمانه میخیزد مرا دیوانگی زان نرگس مستانه میخیزد
2 خوشم با آه گرم امشب، مده تشویشم، ای گریه که خوش میسوزدم این آتشی کز خانه میخیزد
3 همه شب با خیال، افسانههای درد خود گویم مرا از جمله بیخوابی ازان افسانه میخیزد
4 خیالش در دلم میگشت، پرسیدم، چه میجویی گیاه دوستی، گفتا، ازین ویرانه میخیزد
5 عسس کز نالهام دیوانه شد میگفت با یاران که باز آمد شب و افغان آن دیوانه میخیزد
6 من از خود سوختم، نه از تو، ای شمع نکورویان هلاک جان پروانه هم از پروانه میخیزد
7 لبت گر میخورد خونم گنهکارم به یک بوسه چه کردم کان خطت از گرد لب خصمانه میخیزد
8 مپوش آن خال را بهر خدا از دیده مردم که مسکین مرغ غافل را بلا از دانه میخیزد
9 چه یاری باشد این آخر که ناری رحم بر خسرو چنین کز درد او فغان ز صد بیگانه میخیزد